سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چه نیکوست فروتنى توانگران برابر مستمندان براى به دست آوردن آنچه نزد خداست ، و نیکوتر از آن بزرگمنشى مستمندان به اعتماد بر خدا برابر اغنیاست . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :4
بازدید دیروز :0
کل بازدید :80205
تعداد کل یاداشته ها : 58
103/1/10
3:45 ع

 

 

 

 



نسناس چیست و آیا شرح آن در حدیث و روایات آمده است؟



مسأله «نسناس» از سه بعد تاریخ، روایات و تفاسیر قابل بررسى است.
الف ) بررسى نسناس در تاریخ: علامه مرتضى عسکرى (محقق و پژوهشگر معاصر) در کتاب گران‏سنگ خود با عنوان «عبدالله بن سبا»، فصلى را تحت عنوان «افسانه نسناس» به بررسى و ارزیابى آن اختصاص داده است. خلاصه ارزیابى ایشان چنین است: درباره نسناس، سلسله سند روایات نقل شده به کسانى مى‏رسد که:
الف) نسناس را دیده و حدیث، شعر و قسم او را شنیده‏اند. آنان او را با یک دست، یک پا، یک چشم و نصف صورت انسان یافته و او را تیزتر از اسب مشاهده کرده‏اند.
ب) در صید او شرکت کرده، از گوشت او نیز خورده‏اند.
ج) در جواز خوردن گوشت او اشکال کرده‏اند؛ زیرا او انسانى است که سخن مى‏گوید و شعر مى‏خواند. برخى نیز اکل او را حلال دانسته‏اند.
د) گفته‏اند که خلیفه متوکل، برخى از حکماى عصرش را براى آوردن «نسناس» به سفر روانه کرد.
ه) نسب «نسناس» را بیان کرده و او را از قوم بنى امیم بن لاوذ بن سالم بن نوح دانسته‏اند. وقتى آنان ظلم کردند خداوند آنها را مسخ کرد. در این روایات آنچه مهم است این که آنها را ابن ابن اسحاق، ابن کلبى، طبرى، ابن فقیه همدانى، مسعودى، حموى و ابن اثیر روایت کرده‏اند. افزون بر روایات یاد شده دو حدیث ذیل هم روایت شده است:
1. «نسناس قومى از عاد بودند که پیامبرشان را معصیت کردند و خداوند آنان را به صورت نسناس مسخ کرده براى هر یک از آن انسان‏ها یک دست و یک پا است که مثل پرندگان مى‏جهند و بسان بهائم علف مى‏خورند».
2. «نسناس از منسوبان قوم عاد هستند که در نیزارهایى از سواحل دریاى هند زندگى مى‏کنند. به عربى سخن مى‏گویند و معاشرت مى‏کنند و اشعار مى‏گویند و به اسماى عرب هم خوانده مى‏شوند». پژوهش‏ها نشان مى‏دهد که دو روایت فوق و امثال آن، در کتاب‏هاى اشخاص زیر نیز آمده است: کراع، ازهرى، جوهرى، رویانى، غزالى، ابن اثیر، ابن منظور، فیروز آبادى، سیوطى، زبیدى و فرید وجدى.
نتیجه تحقیقات، نشان مى‏دهد که مسأله «نسناس» افسانه‏اى بیش نیست؛ زیرا منشأ این روایات، ساخته و پرداخت شده از جانب سیف بن عمر تمیمى است. که در علم الحدیث نزد شیعه و سنى، فردى زندیق، دروغ‏پرداز و غیرموثق به شمار مى‏آید. سیف، احادیثى را از زبان شخصى به نام عبدالله بن سبا - که اصلاً وجود خارجى نداشت و نامى خیالى براى خود سیف بوده - درست مى‏کند تا بدین وسیله براى طایفه بنى تمیم، ارزش و اعتبارى جعل بکند. وى با توجّه به مهارتى که در جعل حدیث داشت، موثق شد و با قرار دادن عبدالله بن سبا در آغاز، و رساندن راویان بعدى به قوم بنى تمیم، به خوبى از عهده این کار بر آید. سپس پخش این گونه احادیث در طول سالیان متمادى، موجب رسوخ و نفوذ اینها در کتاب‏هاى تاریخى، جغرافیایى، لغوى و... گردید. از این رو سخنان امثال ابن اسحاق، مسعودى، حموى و...، درست و در واقع پرورش همان احادیث منقول از عبدالله بن سبا مى‏باشند.
آن گاه علامه عسکرى ادامه مى‏دهند: به این جهت است که مى‏گوییم، احادیثى که در این رابطه آمده، نمى‏توانند صحیح و درست تلقى شوند، گرچه آنها از نظر سلسله سند هم مقطوع نباشد، (براى آگاهى بیشتر، ر.ک: عسگرى، مرتضى، عبدالله بن سبا، ص 184 - 172، طبع مکتبة الاسلامیه الکبرى)
. ب) نسناس در احادیث در کتاب‏هاى بحارالانوار، کافى و شرح آن، مناقب آل ابى طالب، الجواهر السنیة، مستدرک سفینة البحار، نهج‏السعادة، کلمات الامام الحسین، مکاتیب الرسول، میزان الحکمة و... روایت‏هایى درباره «نسناس» آمده است. در ذیل چند مورد از آن روایت‏ها را ذکر مى‏کنم، سپس به تحلیل و ارزیابى آنها مى‏پردازیم:
1. روایتى از امام على(ع) نقل شده، حاصلش این است که: «خداوند وقتى اراده کرد آدم را بیافریند، از عمر زندگى جن و نسناس بر روى زمین هفت هزار سال گذشته بود که آدم را از میان طبقات آسمان‏ها بیرون کشید و به ملائکه فرمود: به ساکنین زمین از جن و نسناس نظر کنید...»، (بحارالانوار، ج 11، ص 103، نشر بیروت، موسسه وفاء).
گرچه در این روایت، نسناس در کنار «جن» به کار رفته و موهم این معنا است که نسناس مانند جن، موجودات مستقلى است؛ ولى این توهم درست به نظر نمى‏رسد؛ زیرا خود حضرت در آخر حدیث، مى‏فرماید: خدا فرمود: «من جانشینى را خلق مى‏کنم که از او انبیاى مرسل و بندگان صالح پدید مى‏آیند و... من نسناس را از زمین جدا مى‏کنم و آن جا را از وجود آنها پاک مى‏سازم و جن‏هاى نافرمان را از خشکى منتقل مى‏کنم...» محل شاهد در این است که مى‏بینیم تکیه‏گاه اصلى امام(ع) در این فقره از سخنان و فقرات بعدى آن، بر روى نافرمانى است و در همه آنها، کلامش را روى «جنّ» متمرکز مى‏کند و دیگر سخنى از نسناس به میان نمى‏آورد. از این جا مى‏توان فهمید که نظر امام از به کار بردن نسناس، قومى غیر جن نبوده، بلکه همان جن‏اند که خداوند به علت نافرمانى، آنها را از بین برد.
2. شخصى از امام على(ع) درباره ناس، اشباه الناس و نسناس پرسید، امام فرمود: یا حسن پاسخ سؤال این شخص را بده، امام حسن(ع) فرمود: ناس همان پیامبر است، زیرا خداوند فرمود: ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفاضَ اَلنَّاسُ‏{
w1-6w}{I2:199I}/}، (بقره، آیه 199) و ما هم از آن هستیم، و اشباه الناس هم پیروان ما است، و نسناس نیز همین مردمان انبوه‏اند که خدا فرمود: أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُ‏{w27-31w}{I7:179I}/}، (اعراف، آیه 179؛ تفسیر فرات کوفى، ص 8؛ کافى، ج 8، ص 244).
نکته‏اى که از این حدیث استفاده مى‏شود این است که «نسناس» در کلام امام(ع) به معناى انسان‏هاى بیچاره، منحرف و گمراه دانسته است، زیرا امام واژه «نسناس» را در مقابل «ناس» به معناى پیامبر و ائمه(ع) و «اشباه الناس» به معناى پیروان آنان به کار برده است از آن معلوم مى‏شود که «نسناس» یک نوع موجودات غیر انسانى نیستند؛ بلکه آدم‏هایى‏اند که در مسیر پیامبر و عترت او گام بر نمى‏دارند، (بحارالانوار، ج 24، ص 94 و 95، حدیث 1 و 2).
3. روایتى هم هست که در آن جا اشعارى از امام على(ع) نقل مى‏شود که در یک بیت از آنها کلمه «نسناس» به کار رفته است: {
Sلستُ الى النسناس مستأنساً# لکنّنى آنس بالناس‏S} این حدیث هم نمى‏تواند واقعیت‏دار بودن نسناس را ثابت بکند، زیرا این روایت نیز مثل حدیث قبلى، داراى قرینه است و آن این که آن حضرت، نسناس را در مقابل ناس قرار داده است. روشن است که «ناس» به معناى انسان اعمّ از گمراه و غیر آن، نمى‏تواند مقصود امام باشد. پس مراد از نسناس، همان انسان‏هاى مفسد روى زمین‏اند که امام هرگونه «انسیّت» را میان خود و آنها طرد کرده و خود را همراه و همگام با «ناس» (پیامبر) معرفى مى‏کند، (بحارالانوار، ج 49، ص 112، ح 1؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 361). 4
4. امام على(ع) در پاسخ کسى که درباره مخلوقات قبل از آدم سؤال کرده بود، فرمود: «بله، خداوند در آسمان و زمین، مخلوقاتى داشت که او را تسبیح مى‏کردند. سپس ملائکه روحانى را خلق نمود، و آن گاه جنّیان روحانى را که داراى بال بودند، آفرید که از ملائکه پایین‏تر بودند... و بعد مخلوقاتى را پایین‏تر از جن آفرید که ابدان و ارواح داشتند؛ ولى بى بال بودند. این‏ها که مى‏خورند و مى‏آشامند، نسناس‏اند و به خلق جنّ شباهت دارند و در عین حال از انس به شمار نمى‏آیند...». این حدیث هم نمى‏تواند بر واقعیت دار بودن نسناس (انسان نما) دلالت بکند؛ زیرا اوّلاً خود حضرت در کلامشان فرمودند که اینها از طایفه انس محسوب نمى‏شوند. ثانیاً: نهایت امرى که این حدیث بر آن دلالت دارد، این است که نسناس طایفه‏اى از جن بودند که بر خلاف جنّیان پیشین، قدرت پرواز نداشتند و خداوند به سبب فساد آنها را نابود کرد، (بحارالانوار، ج 54، ص 323). 5. علامه مجلسى در توضیح حدیث منقول از امام صادق(ع): «ان اشدّ الناس بلاءً الانبیاء ثم الذین یلونهم ثم الامثل فالامثل‏»، مى‏فرماید: مراد حضرت از ناس، همان انبیا، اوصیا و اولیا هستند و آنان ناس حقیقى‏اند و بقیه ناس نسناس‏اند، (بحارالانوار، ج 64، ص 200، ح 3).
بررسى سخن علامه: بر اساس همان قرینه‏اى که در احادیث قبلى گذشت، در اینجا هم طبق آن مى‏گوییم. منظور از نسناس، مردمان گمراه و منحرف‏اند. از آنچه گذشت، این نتیجه را مى‏گیریم که به طور یقین نمى‏توانیم از آن احادیث چنین استفاده کنیم که: «نسناس» یک نوع موجودى است که غیر از انس و ملائکه و جن است، بلکه نسناس یا در واقع نوعى از جن‏اند که نسل آن‏ها با خلقت آدم منقرض گشت و یا نسناس صفتى است که بر انسان‏هاى منحرف اطلاق مى‏گردد.
در این جا دو نکته شایان توجه است:
الف) ابن ابى الحدید شارح نهج‏البلاغه از امیرالمؤمنین(ع) نقل مى‏کند: مالى اسمع حسیساً و لا ارى‏ انیساً! ذهب الناس و بقى النسناس‏؛ چه شده، من صداى حرکتى را مى‏شنوم، ولى انسان مهربانى را نمى‏بینم، مردم رفتند و نسناس باقى ماندند. گفتنى است که زمخشرى همین عبارت ذهب الناس و بقى النسناس را از ابن اثیر در نهایة اللغة به نقل از ابى هریره نقل مى‏کند، (ر.ک: زمخشرى، الغایق فى غریب الحدیث، ص 427، نشر دار الفکر بیروت). اما این عبارت هم از دلالت کردن بر واقعیت وجودى نسناس، ناتوان است؛ به جهت این که:
اولاً کلام منسوب به امیرالمؤمنین(ع) به تصریح خود ابن الحدید، خالى از واقعیت است، زیرا فاقد آن جزاست و فصاحت لازم در سخنان آن حضرت است، (شرح نهج‏البلاغه، ج 5، ص 149، نشر قم، دار الکتب العلمیه).
دوم این که مقصود امام از نسناس، آدم‏هاى منحرف است.
سوم این که شخص ابى هریره از نظر حدیث شناسان شیعه معتبر نیست.
ب) احتمال داده شده که طائفه نسناس، همان قوم «یأجوج و مأجوج» است که در قرآن ذیل داستان «ذى القرنین» در آیه 94 از سوره «کهف» و آیه 96 از سوره «انبیا» آمده است. اما این احتمال درست نیست، زیرا هر چند که خوى یأجوج و مأجوج وحشى‏گرى و لطمه‏زدن بود؛ اما از آن تشابه، به طور یقینى نمى‏توان به مشابهت در جنس هم دست یافت. ثانیاً: خود روایات در شمردن اوصاف یأجوج و مأجوج، اختلاف دارند و در عین حال از آن اوصاف بیان شده، هیچ کدام بر نسناس قابل انطباق نیستند، (ر.ک: ترجمه المیزان، ج 13، ص 630).
ج) بررسى نسناس در تفاسیر: سخنان مفسّران در رابطه با نسناس، بیشتر در تفسیر آیه إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی اَلْأَرْضِ خَلِیفَةً{
w2-10w}{I2:30I}/} دیده مى‏شود. برخى در این میان، به مسأله مورد بحث اساساً اشاره‏اى نکرده‏اند (مانند علامه طباطبایى)؛ اما عده‏اى از آنان به صورتى خیلى گذرا، به موضوع نسناس پرداخته‏اند. حال سخنان این افراد چنین است:
اول. معناى واژه خلیفه، یکى از امور مورد اختلافى میان مفسران به شمار مى‏آید. گروهى از آنان معتقداند: خلیفه به معناى خلیفة الله است؛ زیرا همین معنا در آیاتى از قرآن، به کار رفته است: یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی اَلْأَرْضِ‏{
w1-7w}{I38:26I}/}، (ص، آیه 26)؛ وَ قالَ مُوسى‏ لِأَخِیهِ هارُونَ اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی‏{w14-21w}{I7:142I}/}، (اعراف، آیه 142)؛ وَعَدَ اَللَّهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا{w1-4w}{I5:9I}*/}... لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی اَلْأَرْضِ‏{w9-11w}{I24:55I}/}، (نور، آیه 55)؛ وَ هُوَ اَلَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ اَلْأَرْضِ‏{w1-6w}{I6:165I}/}، (انعام، آیه 165). و جمله مشهور درباره انسان (انسان خلیفة الله) است. ابن مسعود، این معنا را اختیار کرده است، (تفسیر المیزان، ج 1، ص 148؛ تفسیر اطیب البیان، ج 1، ص 497؛ و المنار، ج 1، ص 257؛ المراغى، ج 1، ص 80؛ سبحانى، جعفر، تفسیر صحیح آیات مشکله قرآن، ص 134).
روشن است که طبق این تفسیر، نمى‏توان درباره نسناس سخن گفت؛ زیرا آیه شریفه بر اساس فهم این گروه، از اشاره به زمان سابق بر انسان منصرف است و هیچ دلالتى ندارد. در مقابل، گروهى با این نگرش که انسان نمى‏تواند خلیفه خدا باشد، (تفسیر الفرقان، حول همین آیه و تفسیر من هدى القرآن، ج 1، ص 130)، گفته‏اند: خلافت به معناى جاى گزینى و قرار گرفتن شخصى در مقام دیگرى است. از این رو، خلیفه به معناى خلیفه خدا نیست؛ بلکه به معناى خلیفه قوم گذشته است. شاهد بر این مطلب آیات ذیل است: فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا اَلصَّلاةَ{
w1-6w}{I19:59I}/}، (مریم، آیه 59)؛ فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا اَلْکِتابَ‏{w1-6w}{I7:169I}/}، (اعراف، آیه 169)؛ ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِی اَلْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ‏{w1-7w}{I10:14I}/} (یونس، آیه 14). و یا به معناى قومى است که برخى از آنها؛ بعضى دیگر را از طریق تولید و تناسل جانشین مى‏گذارند، (تفسیر ابن کثیر، ج 1/69، قول حسن بصرى).
روشن است که طبق معناى اخیر، بحث از نسناس بى مورد است؛ زیرا اساساً خلیفه، تنها به حال و آینده نظر پیدا مى‏کند؛ ولى بر اساس اینکه خلیفه به معناى خلیفه قوم گذشته باشد، بحث موضوعیت پیدا مى‏کند. نکته قابل توجّه این که خود قائلین به این معنا، در تعیین قوم گذشته، اختلاف نموده و در این زمینه روایت‏هاى مختلفى را بیان کرده‏اند.
گروه کمى از آنان گفته‏اند: فرشتگان پیش از آدم، ساکن زمین بودند؛ زیرا در آن زمان بعد از قلع و قمع جنّیان مفسد، دسته‏اى از فرشتگاه ساکن زمین شدند. در این زمینه احادیثى وارد شده است، (تفسیر گازر، ج 1، ص 61)؛ ولى گروه کثیرى گفته‏اند: جن پیش از آدم، در زمین سکونت داشتند. ابن عباس این مطلب را روایت کرده و آیه وَ اَلْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ‏{
w1-5w}{I15:27I}/}، (حجر/27) را هم بر آن شاهد آورده است، (تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 51؛ تفسیر منهج الصادقین، ج 1، ص 156؛ تفسیر قرطبى، ج 1، ص 189؛ تفسیر مجمع البیان، ج 1، ص 147؛ تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 70؛ قصص قرآن مجید نیشابورى، ص 4؛ تفسیر حاج مصطفى خمینى، ج 4، ص 302 به بعد). سیوطى در کتاب «در المنثور» روایتى را ذکر مى‏کند؛ مبنى بر این که جن، از اولین ساکنان زمین بودند. در مقابل این قول، چهار گونه حدیث مخالف نیز در تفاسیر آمده است:
1. «قبل آدم مخلوقاتى بود که ابلیس از آنها به شمار مى‏رفت»، (تفسیر قمى، ج 1، ص 36؛ تفسیر روان جاوید، ج 1، ص 53)}.
2. «قبل از جن طائفه‏اى بود که از جن و انس و ملائکه به شمار نمى‏رفتند»، (تفسیر برهان، ج 1، ص 75، ح 7). 3. پیش از آدم، جن و نسناس بودند»، (تفسیر قمى، ج 1، ص 36؛ تفسیر صافى، ج 1، ص 71؛ قصص الانبیاء جزائرى، ص 29).
4. «قبل از طایفه جن، طایفه‏اى به نام بنّ وجود داشته است»، (ابن کثیر، قصص الانبیاء، ص 8). نکته‏اى که باید بدان توجّه کرد، این است که اگر قائل شویم که ابلیس خود از قوم جنّ است و قوم بنّ هم محتمل است که از طایفه جن باشد؛ مشکلى نسبت به بند اول و چهارم نخواهیم داشت. درباره بند دوم هم گفتنى است که در آن حدیث، اسمى از «نسناس» به میان نیامده است؛ لذا به طور قطع نمى‏توان گفت: آن موجودات، همان قوم نسناس بوده‏اند. بنابراین، حدیث فوق، از محل بحث خارج است. در رابطه با بند سوم، دیگر نمى‏توان گفت نسناس موجودات واقعى‏اند که در زمان‏هاى بعد از خلقت آدم وجود داشته یا دارند.
ب) مفسّران، نظرات گوناگونى را درباره منشأ و علت انتساب فساد و خونریزى براى انسان، از ناحیه ملائکه مطرح کرده‏اند. یک نظر مبتنى بر این است که ملائکه، با توجه به این که زندگى همراه با فساد و ظلم موجودات، پیش از آدم را مشاهده کرده بودند؛ درباره بنى‏آدم هم چنین حکمى را صادر کردند. قائلان این نظریه، احادیثى را مطرح مى‏کنند که بررسى تفصیلى آن در بخش قبلى گذشت. اما در مقابل، برخى مدعى‏اند که علت صدور این حکم از طرف ملائکه، دلایل دیگرى داشت؛ از جمله:
1. ملائکه از به کار رفتن واژه «ارض» در کلام خدا، فهمیدند که امر مادى نمى‏تواند از فساد و جنایت، دور باشد و امکان فساد در او هست.
2. خود خدا، ملائکه را در جریان خلقت آدم و آینده اولاد او قرار داده بود که این موجب سؤال از طرف ملائکه گردید.
3. ملائکه به عصمت انحصارى در خود قائل بودند و با طرح این موضوع، گمان مى‏کردند که این موجود بایستى به ظلم و جنایت هم آلوده گردد. معلوم است که تنها بر اساس این نظر که ملائکه فساد موجودات پیشین را مشاهده کرده بودند؛ بررسى موضوع نسناس معنا پیدا مى‏کند و طبق بقیه نظرات، موضوعى براى نسناس باقى نمى‏ماند. خلاصه، مى‏توان یکى از دو احتمال را پذیرفت:
الف) نسناس صفتى است که بر انسان‏هاى گمراه اطلاق مى‏گردد.
ب) نسناس طایفه‏اى از جن بودند که با خلقت آدم، نسلشان منقرض شد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


88/7/8::: 10:32 ص
نظر()