سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] آنان را طاعت دارید که در ناشناختنشان عذرى ندارید . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :12
بازدید دیروز :10
کل بازدید :80381
تعداد کل یاداشته ها : 58
103/2/26
12:31 ع

خاطره ای ازامام صادق (علیه السلام)

امام درخاطره‌ای از زمان تبعید امام موسی کاظم(علیه السلام) به شام بدستور هشام می فرمایند :

یک روز همراه پدرم از خانه هشام بیرون آمدیم. به میدان شهر رسیدیم و دیدیم جمعیت بسیارى گردآمده اند. پدرم پرسید: اینها کیستند؟گفتند: کشیش‌هاى مسیحى هستند که هرسال درچنین روزى اینجا اجتماع مى‌کنند و با هم به زیارت راهب بزرگ که معبد او بالاى این کوه قرار دارد، مى‌روند و سوالات خود را مى‌پرسند.

پدرم سرخود را با پارچه‌اى پوشاند تا کسى او را نشناسد و نزد آن‌ها رفت. راهب چنان پیر بود که ابروان سفیدش به روى چشمانش افتاده بود . با حریرى زرد ابروان خود را به پیشانى بست و چشمانش را مانند مار افعى به حرکت در آورد.هشام جاسوسى فرستاده بود تا جریان ملاقات پدرم با راهب را گزارش کند. راهب به حاضران نگاه کرد و پدرم را دید و این گفتگو بین آن دو روى داد :

راهب : تو از ما هستى یا از امت مرحومه (اسلام) ؟!

امام باقر(علیه السلام) : از امت مرحومه (مورد رحمت خدا).
راهب: از علماى اسلام هستى یا از بى سوادهاى آنان؟!
امام: از بى‌سوادهاى آن‌ها نیستم.
راهب: آیا من سوال کنم یا تو؟
امام: تو.

راهب رو به مسیحیان کرد و گفت: عجب است که مردى از امت محمد (صلّی الله علیه وآله) این جرأت را دارد که به من مى‌گوید: تو بپرس.راهب 5 سوال کرد و امام یک به یک پاسخ داد.

1 ـ به من بگو آن ساعتى که نه از شب است, نه از روز چه ساعتى است؟
2 ـ اگر نه از روز و نه شب است پس چیست؟

امام (علیه السلام) : بین طلوع فجر و طلوع خورشید (بین اول وقت نماز صبح و اول طلوع خورشید) است. و آن ازساعت‌هاى بهشت است که بیماران در آن شفا مى‌یابند. دردها آرام مى‌گیرند و...

3 ـ این که مى‌گویند: اهل بهشت مى‌خورند و می‌آشامند ولى مدفوع وادرار ندارند، آیا نظیرى در دنیا دارد؟
امام: مانند طفل در رحم مادرش.
4 ـ مى گویند در بهشت ازمیوه‌ها و غذاها مى‌خورند، ولى چیزى کم نمى‌شود, نظیرى در دنیا دارد؟
امام: مانند چراغ است که اگر هزاران چراغ از شعله آن روشن کنند، از نور او چیزى کم نمى‌شود.
5 ـ به من بگوآن دو برادر چه کسى بودند که در یک ساعت دوقلو از مادر متولد شدند و در یک لحظه مردند، یکى پنجاه سال و دیگرى 150 سال عمر کرد.

امام: عزیز و عزیر بودند که در یک ساعت به دنیا آمدند و سى سال با هم بودند. خداوند جان عزیر را گرفت و او صد سال جزو مردگان بود،بعد او را زنده کرد و بیست سال دیگر با برادرش زندگى کرد.پس هردو دریک ساعت مردند.

در این هنگام راهب از جاى برخاست و گفت : شخصى داناتر ازمن را آورده‌اید تا مرا رسوا کنید. به خدا تا این مرد درشام هست ، با شما سخن نخواهم گفت. هرچه مى‌خواهید از او بپرسید.مى‌گویند: وقتى شب شد آن راهب نزد امام آمد و مسلمان شد.

وقتى این خبر عجیب به هشام رسید و خبر مناظره در بین مردم شام پخش شد بلا فاصله جایزه‌اى براى حضرت فرستاد و او را راهى مدینه کرد و افرادى را نیز پیشاپیش فرستاد که اعلام کنند : کسى با دو پسر ابوتراب باقر و جعفر (علیهم السلام) تماس نگیرد که جادوگر هستند.

من آن‌ها را به شام طلبیدم. آن‌ها به آیین مسیح متمایل شدند . هرکس چیزى به آنها بفروشد، یا به آن‌ها سلام کند، خونش هدر است.


90/2/28::: 12:10 ص
نظر()